یکی از وقتهایی که میشه بعضی از حرف ها را در آن با خود زد خلوت هست.خیلی ازوقت هایمان به بطالت می گذرد، خیلی وقت ها هم با شوخی و باهم بودن با خانواده ودوستان به تفریح رفتن، شلوغی های زندگی هم که همیشه پای ثابت زندگی مردمان قرن حاضر است ولی برای همه اتفاق میوفتد که یکبار همه که شده با خودشان خلوتی داشته باشند.
وقتی صاف وصادق خودمان را بررسی می کنیم، می بینیم که مسیر جالبی را در زندگی طی کرده ایم.کارهای مختلفی را با نیت های مختلفی انجام داده ایم.
هدف هایی را داشته ایم و برای رسیدن به آنها تلاش کرده ایم.همه اینها نشان دهنده آن است که ما در طول زندگیمان در حال حرکت هستیم. ولی چه طوری؟؟؟
گاهی اوقات اصلا حرکتی نکرده ایم وفقط خود را با انجام کارهای مختلف سرگرم کرده ایم!
_بعضی وقت ها حرکت کرده ایم اما فراموش کردیم که چه کسی هستیم؟چقدر بزرگیم!خودمان را برای هدف های کوچک و روزمره وغرائزمون خرج کردیم وخوشحالیم!
_بعضی وقت ها هم ،از یک سری شعار و حرف های خوشگل و کادو پیچ شده پر شده ایم و بدون هیچ بینشی ،راه افتادیم.اما وقتی کار به جاهای باریک کشیده بریدم!
_مواقعی هم صادقانه و با تلاش حرکتی را شروع کرده ایم ،ولی در نهایت دیدیم که مهره یک شخص یا یک جریان شده ایم و از ما استفاده ابزاری شده!
_خیلی وقت ها هم در حرکتمان به موانع متعدد برخورد کرده ایم ومتوقف شده ایم. موانعی که یا نمی شناختیم یا می شناختیم ولی بلد نبودیم از سر راه برداریم.و ده ها موارد دیگر...
شما چطور؟
تا به حال فکر کرده اید که چرا حرکت کنیم؟ اگر حرکت کردیم ،کجا برویم؟ به سوی چه مقصد وهدفی؟برای این مقصد چه نیاز ها وموانعی وجود دارد؟ با دیگران و محیط اطرافمان چگونه برخورد کنیم؟ و...
تازه قسمت جالب داستان این جاست که قرار است در یک عمر محدود 60 ،70ساله،
سرنوشت زندگی ابدی خود را رقم بزنیم ودر قبال هر ثانیه از عمرمان مسئولیم...
2-چرا ،با چه هدفی؟
بحث شد که چرا ،با چه هدفی و به سوی چه مقصدی حرکت می کنیم؟
شروع حرکت از لحظه ای هست که من ضرورت آن را احساس کنم.این احساس با تلقین و خواندن و نوشتن کردن حاصل نمی شه وباید در خودمن بجوشه.مادامی که این جوشش واحساس در من ایجاد نشده باشه تمام حرکاتم تقلیدی وموقتی است وتحت هر جوی وشرایطی خودم را با آنها وفق میدهم.
شروع درگیری ها با خودم زمانی است که می بینم بین آنچه که هستم وآن چیزی که باید باشم فاصله زیادی هست والبته این درگیری جایی رخ نمی دهد الا در خلوت وتنهایی،با این خلوت ...و با این سکوت.
زمینه ی ارزیابی در تو فراهم میشود.انسان وجهان برای تو مطرح میشود ومی توانی این سوال ها را صمیمی احساس کنی وبرای جواب ها وتوضیحات زمینه بسازی. پیش از این خلوت وسکوت ،ما از این پدیده ها و آدم ها وحالت های خودمان احساسی نداریم،ویا از این احساس غافل هستیم،آنها را بررسی نمی کنیم و از آنها عبور نمی کنیم ودر همان سطح می مانیم.
می بینیم که خودم را خرج چیزهایی کرده ام که ازمن کوچکترند وبرای من هستند نه من برای آنها!
وقتی ضرورت حرکت وبالا رفتن در این سطح در من شکل گرفت آرام نمی مونم وشروع به حرکتی می کنم که حاضرم جانم را برایش بدهم.
ما فطرتاً جوری خلق شده ایم که دائم در حرکتیم. همیشه برای رسیدن به آنجایی که نیستیم شوری داریم .ولی اگر تمایلات فطری درست هدایت نشه به بیراهه می رسه! مثلا گرایش خدا پرستی تبدیل میشه به بت پرستی!
تنوع طلبی ! آره تنوع طلبی . از این شاخه به اون شاخه پریدن،از این شغل به اون شغل . بدون دلیل همه کاری می کنیم!
تنوع طلبی حاصل پاسخ اشتباه به ندای فطرت حرکت است.با این کار احساس می کنیم که حرکتی کردیم در حالی که فقط علم مان یا هنرمان یا تجربه مان زیاد شده ولی چرا؟ می خواهیم با این ها چه کنیم؟معلوم نیست!
اما زمانی که با سنجیدن وارزیابی راه ها ،بهترین را انتخاب کردی هر حرکت تو هدف دار وپر ثمر و از روی برنامه خواهد بود. آن وقت هر لحظه آنچه را باید انجام بدی انتخاب می کنی وپایش می ایستی.
اما حرکت واقعی کی شروع می شه؟ کی ضرورت آن از نفس کشیدن هم برایم ضروری تر می شه؟
کی زمانی فرا می رسه که من از تمام بن بست ها وعقده ها وتعصب ها به آزادی برسم ونگاهم محدود به عمر کوتاهم نشه بلکه تا ابد کشیده بشه؟...
خدا بیامرزد استاد صفایی رو که می فرمود اگر این نگاه فراتر رفت اون وقت بهشت برامون میشه منزل نه مقصد...