نسیم، دانه از دوش مورچه انداخت
مورچه، دانه را دوباره بر دوشش گرفت و رو به خدا گفت
:
گاهی یادم می رود که، هستی؛
کاش بیشتر نسیم بوزد …
.
.
.
خدایا
…
تو دنــیای ما آدمــا …
یه حالتی هست به نام ” کــم آوردن ” !
تو که
خــدایی و نمیتونی تجربش کنی …
خــوش به حــالت … !.
.
.
هرگز چشمانت را از
آسمان بر ندار
آنجایی که خدا زندگی می کند
آنقدر به آسمان چشم بدوز تا خدا را
ببینی
سرت را بالا بگیر
شک نکن . . .
خدا خودش را از تو پنهان نمی
کند
او دیدنی ترین است!
.
.
.
من خدا را دیده ام باور کنید
در
غروبی دلکش
زیر سایه
لب ساحل
من خدا را دیده ام باور کنید
در رقص ماهی
در آب
در انعکاس نور خورشید در آب ….
من خدا را دیده ام بــــــــــــــاور
کنید
.
.
.
خدایا؛
«تو»؛
آن
مشترک مورد نظری هستی؛
که همیشه در دسترسی
…
.
.
.
خـــــــــــــــــــــــــــــدای منـــــ
…
دســــــــتانــــــــت که مالــــــــــــــ منــــــــــ
باشند
هــــــــــیچ کــــــــــس مــــــــرا دست کم نمیگیرد!
.
.
.
خدای من
خوب
من
خوب این
خوب اون
خوب ما
برای همه ی داده هات
و نداده هات
که
همون داده هاست…
شکر . . .
میبخشی غر زدن هامان
را
میدانم
.
.
.
یادت باشد هیچ کجا آنقدر شلوغ نیست که نتوانی لحظه
ای با خدا خلوت کنی
.
.
.
دست به دامن خدا که میشوم…
چیزی آهسته
درون من به صدا میاید که: نترس!
از باختن تا ساختن دوباره…
فاصله ای
نیست…
.
.
.
چه بسا خداوند هر گره ای که در کار ما میاندازد
همچون
گره های قالی باشد
که نهایتا قصد دارد با آنها نقشی زیبا را بیافریند
!
.
.
.
خدایا
بارها دقیقا همان جایی دستم را گرفتی که میتوانستی
مچم را بگیری …
.
.
.
گاهی اونقدر خدا زود به خواسته مون جواب میده که
باورمون نمیشه از طرف اون بوده
اینجاست که میگیم عجب شانسی آوردم . .
.
.
.
.
در مقابل تقدیر خداوند همانند کودکی یک ساله باش
که وقتی او
را به هوا می اندازی ، می خندد
چرا که اطمینان دارد او را خواهی
گرفت
.
.
.
هـــر بار کـه
دلــم هـــوای خـــــــدا کـــرد …
نــــه !
هــر بار کـه خـــــــدا یــاد ِ
دلــم کــــرد …
تـنـم لــرزید …
نــه از خــــــدا …
از خــــودم !
که
از شــیطــان هـــم شـیطـان تــَر شــدم …
نـگـاهم را مــی دزدم …
مبادا
چشــمم در چشـــم خدا گــــیر کند